-
Dog Day Afternoon
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1384 22:45
من خوشبختم. نمی گوم به چه دلیل... به همان دلایلی که هر انسانی را وا می دارد برای لحظه ای احساس خوشبختی کند. من خوشبختم چون می دانم بدبختی چیست؛ خوشبختی یعنی بدبختی نه ! من خوشحالم. خوشحالی وقتی معنی دارد که بدانیم غمگین نیستیم. پس می دانیم چه موقع غمگین هستیم؛ خوشحالی یعنی غم نه ! من می خندم. می خندم چون طعم شور...
-
۲ + ۱ = ۵
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 23:02
آدم به دوستاش احتیاج داره...مگه نه؟ دوستهای قدیمی... هیچکس مثل دوستای قدیمی نمیشه... دلم به اندازه ۱۰ سال برای دوستانم تنگ است... ده سال... نمی دونم چندمین باره که دارم عکس های سفرمون رو نگاه می کنم... سیسکو سرزنشم می کنه. میگه چته؟ دنبال چی می گردی تو این همه عکس؟! می گم سیسکو٬ دنبال خودمم...دنبال او من ی که با اونها...
-
-
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 22:48
احساس می کنم پاهام توی برفه. تا ساق پام . دلم می خواد بخندم. یه عالمه. ( دلم می خواد همیشه بخندم ) چه برفیه...نمیتونم تکون بخورم. فکر کنم پاهام یخ بزنه. اما دلم نمی خواد بهار بشه. ازش بدم میاد٬ از فروردین... ای کاش زودتر بیاد و بره این فروردین لعنتی و فقط اردیبهشت...اردیبهشت باشه و بعدش زود پاییز بیاد. خسته ام...می...
-
بشمرید: یک - دو - سه ...
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 00:07
.... بیست و دو- بیست و سه – بیست و چهار- بیست و پنج -بیست و شش- بیست و هفت ...- چهل و دو- چهل و سه-.....- هشتاد و پنج – هشتاد و شش- هشتاد و هفت... ... روشی کشف کرده ام برای آروم کردن اعصاب...صد و نه- صد و ده- صد و یازده ....اون اینه که به محض اینکه دیدید واقعا عصبی هستید و خون خونتونو داره می خوره شروع کنید به...
-
منتظر چی هستی؟
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 23:14
واقعا چه چیز درسته؟ انتظار کشیدن یا بی خیالی؟ سیسکو می گه انتظار شور و هیجان بیشتری داره! انتظار برای یه اتفاق که زندگیتو عوض کنه. انتظار یه اتفاقی که باید بیفته....انتظار کشیدن خیلی سخته، اما به نظر سیسکو آدمها ذاتا منتظرن. من هم منتظرم. من انتظار رو دوست دارم. یعنی از اول دوست نداشتم اما چندیه که باهاش خو گرفته ام....
-
مردن من!
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 22:56
یادم نمی آید چگونه... اما من مرده ام. یک روزی ، یک کسی ، نه! کسانی ، در امتداد زمان ، مرا کشتند . اکنون مرده ای هستم در میان این همه انسان زنده در روی زمین . هنوز روی زمینم.مسخره است. شاید قرار است که دوباره زنده شوم. نه ترس از اینکه همان که مرا زنده می کند باز بمیراندم راحتم نمی گذارد. نه ای کاش او نیاید.ای کاش مرا...
-
فهمیدن یا نفهمیدن٬٬٬ مگه فرقی هم می کنه؟
جمعه 9 دیماه سال 1384 19:30
کمی کسلم.... ۵ شنبه٬به خاطر جایی که رفتم و کسی که ملاقات کردم٬ مجبور شدم اون سوزنی رو که ۳ ماهی می شه کف دستم فرو کرده ام٬ بیشتر فشار بدم. می سوخت٬ درد می کرد اما کمتر از همیشه...چرا کمتر؟ آیا واقعا درد نداشت یا من حس نمی کردم؟نمی دونم. اما آخه صبر هم حدی داره طاقت هم حدی داره...چراهایی که تو ذهنم میان دیوونه ام...
-
۱۳۸۸/۸/۸
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 20:00
سیسکو دیروز داشت از دوستهاش برام می گفت. وقتی تعریف می کرد٬چشمهاش می درخشید.حس می کردم که چقدر دوستشون داره. خیلی چیزا گفت از خیلی از دوستاش. اما این تیکه اش بیشتر از همه یادم مونده؛ " دوستهای خوبی دارم، واقعاً خوب. کسانی که نمی تونم اندازه کنم حقی رو که به گردن من دارند. میدونی، هرجای دنیا که باشم، آسمون بالای...
-
یه آرزو کن٬ فوت کن!
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 22:53
- هیچکس به ما نگفت شب یلدا بریم خونشون…. اینو مامانم گفت و آهی کشید…منظورش هر کسی نبود… دلم که از صبح گرفته بود تنگ تر شد. به قول فرامرز اصلانی : لب چشمه ای و طرف جویی نم اشکی و با خود گفت و گویی به یاد رفتگان و دوست داران موافق گرد با ابر بهاران چو لرزان آیدت آب روان پیش مدد بخشش به آب دیده ی خویش لب چشمه ی ما هم...
-
بعد از ظهر اولین روز 24 سالگی
جمعه 25 آذرماه سال 1384 16:52
سردرد بغض یک لقمه نهار .....برادرم.... بغض ترشی یک لقمه نهار ....برادرم.... یک لقمه نهار .....پدرم.... ..........مادرم..... ...............برادرهایم...... من (؟؟؟) ..... پدرم..... .........مادرم...... ..............برادرهایم.......... یک لقمه نهار برادرم؟ برادرم؟ برادرم؟ ........ باران بغض باران بغض باران بارن باران
-
نه!
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1384 22:45
فقط یه بار باهاش رفتم بیرون.وقتی که داشتم آماده می شدم٬ کمی هیجان داشتم.کمی هم نگران بودم. همش با خودم می گفتم: نکنه یکوقت... برای فرار از تنهایی.... بخوای... یکوقت نکنه ..... دوباره...... ....... دلم شور افتاد. خودکار برداشتم و کف دستم یه نه بزرگ نوشتم. نوشتم تا یادم بمونه که: « نه! تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن...