مردن من!

 

 

 

 

یادم نمی آید چگونه...

اما من مرده ام.

یک روزی، یک کسی،

نه!

 کسانی،

در امتداد زمان،

مرا کشتند.

اکنون مرده ای هستم

 در میان این همه انسان زنده

 در روی زمین.

هنوز روی زمینم.مسخره است.

 

شاید قرار است که دوباره زنده شوم.

نه

ترس از اینکه همان که مرا زنده می کند باز بمیراندم راحتم نمی گذارد.

نه

ای کاش او نیاید.ای کاش مرا نبیند و از کنارم آهسته بگذرد.

اگر دید....

اگر دید...

اگر هم دید، دیگراکنون نوبت من است!

آری اگر دید، او را به خود سنجاق خواهم کرد و

 من

 اینک من

 او را با خود خواهم برد.

به جایی فراتر ازمکان و دور از زمان.

او را تا انحلال در خویشتن خویش می کشانم.

با من یکی که شد، دیگر باکی نیست...

بگذار بمیرم.او نیز با من خواهد مرد و با او، تنهایی نیز.

زندگی و مردگی هر دو زیباست اگر تنها نباشم!

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
هیلدا یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 23:10 http://www.hildabihamtast.blogsky.com

میام پیشت الان خیلی عجله دارم نظر نمی دادم میمردم

من یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 23:12 http://pardismadhouse.blogsky.com

دستمال مرطوب؟!!!
اینجوری بهش فکر نکرده بودم..

نجمه یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 23:40 http://itsmine.blogsky.com

این جور موقع ها کاریو که احساست بهت میگه انجام بده...
خودتو «رها» کن...تحمل حسرت انجام ندادن بعضی کارا گاهی سخت تر از تحمل عاقبت تلخشونه...!!
موفق باشی..

اسی یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 23:49 http://sms59.blogsky.com

نمی دونم چرا یا ملت عاشقن یا در عشق شکست خوردن
پس لابد ما جزئ ملت نیستیم
یعنی اصلا شاید ادم نیستیم

ایدا یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 23:54 http://ayda16.blogsky.com

یعنی زمان باعث میشه ما به همین سادگی فراموش کنیم؟
به منم سر بزنی خوشحال میشم.

سیب گاززده دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1384 ساعت 15:55

اره بذار بالات بریزن بزار اینقدر پرپر بزنی تا بالات برزین اما نگران نباش از نو بال درمیاری فقط به زمان اجازه بده .زخم با این که بده اما نشون میده هستی رو بیشتر لمس کردی.شاید روزی در آینده باشه که این چیزها بدردش بخوره شایدم نه اما خب درد آدم رو بزرگ میکنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد