احساس می کنم پاهام توی برفه.
تا ساق پام .
دلم می خواد بخندم. یه عالمه.
( دلم می خواد همیشه بخندم )
چه برفیه...نمیتونم تکون بخورم. فکر کنم پاهام یخ بزنه.
اما دلم نمی خواد بهار بشه. ازش بدم میاد٬ از فروردین...
ای کاش زودتر بیاد و بره این فروردین لعنتی و فقط اردیبهشت...اردیبهشت باشه و بعدش زود پاییز بیاد.
خسته ام...می خوام تنها باشم...خسته شده ام از بس که می خوام تنها نباشم.
دیگه خسته ام.
ناگزیر از پذیرش بهار و ورود به سال جدید هستیم.
منم خسته ام .اما ظاهرا واسه تولدی دیگر این خستگی لازمه!