آرامش خوبی بر خونه حکمفرماست

من و دوستم هر کدوم یه گوشه ی این خونه ی فسقلی پای کامپیوتر هامون نشستیم و به کار خود مشغولیم

خونه جارو خورده لباسها در حال شسته شدن هستن و ظرفها شسته ست

یعنی اینکه وجدانم فعلا آسوده ست!

انقدر دنبال خونه ام که همه ی در و دیوار رو به شکل خونه می بینم

شبها هم خوابش رو می بینم میون همه ی خوابهای چرت و پرت و بهت انگیز دیگر

خانه

ماکارونی در حال جوشیدنه.

یه قاشق زردچوبه می ریزم توش...

خونه پره از کاغذه. مجله های کاریابی , مجله های خونه یابی و غیره

وقتی اومدیم تو این خونه سعی می کردم هر روز هر چیزی رو سر جای خودش بگذارم که خونه مرتب بمونه اما الان زیاد بهش اهمیتی نمی دم. تنها چیزی که مهمه اینه که ظرف نشسته بیشتر از یک روز تو ظرف شویی نمونه.

.

.

.

هوا امروز  صبح گرم و بارونی بود. 

نامه رو که پست کردم , متصدی پست بهم گفت که دو هفته ی دیگه رزومه م رو ببرم, بلکه یه کاری جور شد. واسه یه لحظه امیدوار شدم. حالم بهتر شد. با نیمچه انرژی ای که گرفتم یه چرخی تو مغازه زدم و بعد به مامانم تلفن کردم.

.

.

.

با هم تو کافی شاپ نشستیم. می گه نمیای اونجا؟ می گم نه کار دارم, فردا میام. این بار بار پنجمه که در عرض این 10 دقیقه بهم تعارف می کنه که برم خونه شون, خونه ی خودم...شدیدا از زنگ زدن خودم پشیمون هستم.

.

.

.

الان شبه . من خونه ا م و ماکارونی می پزم.

 از غذا پختن و این تنهایی لذتی نمی برم. صدای مامانم تو گوشمه و نگاه پرسش گرش جلوی چشمام: نمیای اینجا؟؟؟؟؟؟

رابطه ی بی کاری و افسردگی

بله من باز برگشتم

امروز روز عقد و ازدواج رسمی و شرعی من بود (به قول عاقد که 20 بار این رسمی و شرعی رو تکرار کرد) و من به جرگه ی متاهلین پیوستم!

همینطور امروز اولین روز از بی کاری من می باشد و من شدیدا افسرده هستم :(

می خواستیم خونه رو عوض کنیم و بریم یه جای بهتر اما الان حتی از پس اجاره ی همینجا هم بر نمیایم

خلاصه که روحا و جسما افسرده ام. یعنی تا حالا دختری ندیده م که بعد از عقدش اینقدر داغون ماغون باشه. له هه له هستم .

خدافظ

اینترنت ندارویم

ما خونه مون اینترنت نداریم :(


پروست, حافظ و دیگران

سلامی نو 

در سالی نو 

بر دوستانی قدیمی و نو 

که هر سال نو تر از سال قبل می شوند بسکه عزیزند

سلامی پر از هیجان و دلهره

سلام و علیکی عجله ای و هول هولکی

سلامی از دوستی که همیشه می خواست همه ی کارهایش را خودش تنهایی بکند

به دوستانی که نمی گذاشتند و همیشه تنهایی اش رو پر می کردند و می کنند 

یک سلام به دوستم که امسال برای اولین سال مادر است

یک سلام به دوستم که امسال در خانه ی دلخواهش هفت سین انداخت

یک سلام به دوستم که در جنوب غربی لندن است اما در بقیه ی نقاط دنیا هم هست

یک سلام به دوستم که اینجا بود اما دلش عید های ایران را می خواست

یک سلام به دوستم که سلامش دلگرمی و آرامش می آورد در نبود همه ی دوستان قدیمی و نو

سلام به پروست, حافظ و دیگران


عید میاد و سال قبل رو با خودش می بره به گذشته ها

تقویمم به آخر رسید

جزئی از گذشته شد

چند سال دیگه از بین یادگاری ها درش میارم و احتمالا مثل همیشه

آه حسرت گذشته های خوب از نهادم در میاد


عید مبارک

سال 1391 مبارک


هیچ کارت عیدی به کسی نفرستادم

هیچ زنگی تا به حال نزدم

اما سره هم زدن سمنو, یاد همه تون بودم. برای همه آرزوهای خوب کردم...آرزوی موندگار بودن خوشی ها


این پنج شش سال اخیر همیشه دم عید عصبی و دلگیر بودم

دلم نمی خواست عید بشه, نوروز بشه

اما امسال انقدر سرم گرم بود که حتی دلتنگی و دلگرفتگی آخر سال رو هم حس نکردم

امان از روزمره گی 


گرفتار زندگی میلادی شده م و از زندگی شمسی ام غافلم

معلم خوب

فردا امتحان دارم و می دونم که باید درس بخونم اما اینو بگم و برم.

یکی از استادهای کالج پریروز من رو دید و از نامزدی من خبر دار شد. 

پرسید عروسی کی هست؟ منم گفتم یه جشن کوچیک دو ماه دیگه چون اکثر فامیلهامون ایران هستند.

امروز سر کلاس برام کیک آورد و برام جشن گرفت. 

منو می گی کف پیچ شده بودم!!!

یه کارت تبریک بهم داده توش نوشته چون خانواده ت ازت دورن و نمی تونن این لحظه رو جشن بگیرن می خواستم که خوشحالت کنم!!!

بعدش من تازه فهمیدم که چه گندی زده م و وقتی گفتم فامیلهامون اینجا نیستن اون فکر کرده که من یه دانشجوی خارجی ام که هیچ کس رو اینجا ندارم. (بسکه من بلدم حرف بزنم ماشاله)

خلاصه دو سه برابر خجالت کشیدم وقتی که فهمید مامان بابام اینجا هستن... :(

الان می گم کاش بش دروغ می گفتم و می گذاشتم همچنان فکر کنه که کلی صواب کرده و دل یه دانشجوی مستضعف تنهای بی کس رو شاد کرده!


دو ماهی

ماهی دور از دریا, جلوی آینه نشسته است 

در آینه, یک ماهی دور از دریا نشسته است 



تقویم ها

تو اتاقم نشسته م. سرده. دست و پام یخ کرده. البته نه به خاطر اینکه کاناداست و سرده. نه الان دمای بیرون بیشتر از دمای اتاق منه! واسه همین یه پتو پیچیده م دورم اما اتاق من سرده. بگذریم.

باید روی یه پروژه کار کنم که فردا صبح ساعت 8 مهلت تحویلشه 

اما 

اص ص ص ص ص لن ح س س س س ش نیست

دیشب خوش گذشت.

اینجا همه روز مرگ سنت والنتینو رو جشن گرفته بودن. ما هم بهانه کردیم و رفتیم رستوران یه شیشه شراب رو دوتایی نوشیدیم!

بالاخره یه تقویم 2012 خریده م. البته این تقویمه رو دو سه ماه قبل از 2012 دیده بودم اما قیمتش مناسب خرید نبود. دیروز که رفته بودم تو همون کتاب فروشیه که شبیه شهر کتاب خودمونه, دیدم حراجش کردن و 75% تخفیف خورده! منم فوری خریدم! اینجا گاهی این حراج ها خیلی می چسبه.

من عاشق خرید تقویم و دفترچه یادداشت و کاغذ کادو هستم! (البته بعد از کتاب)

جاسپر از سر شب داره واق واق می کنه.

از کل پروژه تا الان جلدش آماده ست و خط اولش

برم تمومش کنم تا صبح نشده