One of the ways to escape depression is eating Zeresh Polo Ba Morg


Mom's version of course! the one I cook just make you more depressed :D

سال نو مبارک

اینجا رسمه که هر کسی اول سال برای خودش یه لیست از کارهایی که می خواد تو اون سال انجام بده رو تهیه می کنه و سعی می کنه در طول سال یکی یکی انجامشون بده. من هم یه لیست تهیه کردم. امیدوارم که به بقیه ی لیست های بایگانی شده اضافه نشه! 

قبل کریسمس هم تو رادیو حرف این بود که سعی کنید این کریسمس کینه ها رو دور بریزید و همدیگه رو ببخشید. مردم هم زنگ می زدن و می گفتن که آره مثلا من بعد بیست سال پدرم رو بخشیدم و اینا. من هم سعی کردم دو نفر آدمی رو که هنوز نتونستم ببخشمشون رو ببخشم. اما نمی دونم که باید بهشون بگم که اونا رو بخشیدم ؟ البته اونها نمی دونن که من ازشون کینه دارم و هنوز نبخشیدمشون! حالا اگر من بیام مثلا برای طرف یه نامه بنویسم که برو وجدانت آسوده باشه من تو رو بخشیدم ممکنه بهم بخنده. نه؟! 

البته تا زمانی هم که بهشون نگم نمی تونم مطمئن باشم که بخشیدمشون. یکیشون رو شاید بتونم ببخشم حتی اگر بهش نگم. اما دومی رو نمی دونم...نمی خوام ببخشمش انگار! چند وقت پیشها از یکی شنیدم که پا درد بدی گرفته و با عصا راه می ره و مادرش هم مریضی لاعلاجی گرفته. اما خب من که نفرینش نکرده بودم که حالا دلم خنک بشه. حتی اگر بمیره هم نمی تونه اون تاثیر منفی ای که تو زندگی من گذاشته رو از بین ببره. واسه همین هنوز نبخشیدمش. دلم می خواد یه کارت با امضای ناشناس براش بفرستم و بگم ای روح خبیث من تو رو بخشیدم اما نمی دونم که کافیه یا نه! از گفتن کلمه ی > متنفرم< همیشه بدم میومده. چون این کلمه خیلی بار منفی داره. واسه همین درست نیست که این کینه رو همراه خودم داشته باشم. برای سلامتیم خوب نیست. امیدوارم روزی انرژی لازم رو برای بخشیدنش به دست بیارم. 

 

پی نوشت: نفر اول رو همین الان بخشیدم. برای دومیش به کمک احتیاج دارم! انرژی بفرستید!

It was a nice holiday

especially because it ended with my best friends' phone call from Iran.

It is so comforting when I know where they are and what they are doing and they know where I have been and how was my day.


My joy was completed


After almost four years, they are still among the most important people in my life


and they always will be 

Going English

Since this computer does not have Farsi font and...

NO.I have to stop explaining myself. this is MY weblog for fuck sake!


Winter is here, I'm not so happy about it. I love fall, fall is always happier than winter. I don't know why some people think fall is sad; for me , winter is too serious, and I'm not a serious person

I went back to Facebook and deleted more people from my friend's list. I wish I could delete .

.the whole family members but I'm afraid of hurting their feelings

My body is not facing 30 very well, something is going on and I hate going to doctors. 


Everything is different here, sometimes, life is easier and sometimes its harder. it's 50/50; not perfect all the times. for example, going to doctor is much harder than Iran, they are short in doctors, so it is so hard to find a good one. Or maybe its not harder, it is just so different.. . 

.Another example is buying presents for Christmas .In Persian new year, you only get presents for your friends and family members of your age or younger, but in here you should buy present for every member of the family. Now I have a long list of friends and family and I don't know what to buy for who? For me, it is a fun project to do because I love buying presents more than receiving them (I know, I'm a weird woman) but at the same time, it is time consuming and expensive. 


doori

نگرانی

استرس

نه به خاطر مشکلات بزرگ

به خاطر جزیات با اهمیت

فراموش کردن شماره تلفن عمو روز تولدش یعنی‌ فاجعه برای منی‌ که هر سال زنگ میزنم

وقتی‌ که یادم اومد شب شده بود و فکر می‌کنم دیگه هرگز نمی‌تونم بش زنگ بزنم

باید یادم بمونه زندگی‌ قشنگه، زندگی‌ ادامه داره

این شنونده هم دلش می‌خواد از در و دیوار حرف بزنه، غیبت کنه، فحش بده، سبک بشه

چشمی شنونده می‌خواهم

بی‌ خبرم از عزیزانم

دورم

دور

روزمره‌گی همهٔ وقتم رو گرفته

اگر هم یکی‌ دو کلمه‌ای به ذهنم بیاد یا سر کلاسم، یا سر کارم یا در فاصلهٔ بین کلاس و کار!

هنوز هم اونقدر به تکنولوژی عادت نکردم که با موبایلم بنویسم

این است دلیل تاخیر در آمدن به این خانه

عامو و زن عامو هم به زودی میان

هر دو طرف (علی‌ و والدین گرامی‌) بسیار خوشحال و هیجان زده هستن

حاله من هم که وصف ناپذیر است

از دلهره ۳ روز که دل و روده‌ام داره میاد تو دهنم

باید خونه رو آماده کنم اما از استرس فقط دارم می‌چرخم دوره خودم

خلاصه ما رسم داریم اینجوری به استقبال فامیل شوهر میرویم!!!

خونه گرمه

دارم یاد می گیرم با هر شادی کوچیکی برقصم و سر و صدا راه بندازم.

دیگه منتظر نمی شینم تا یه اتفاق بزرگ بیفته. شاید هیچوقت اتفاق نیفته.باید زمان رو قدر دونست. 

پاکت حقوق دو هفته م رو می گیرم بالای سرم  و مسخره بازی درمیارم

میگم درشتهاش مال تو ریزهاش مال من. 

کمه اما می شمره و می گه خدا رو هم شکر.

به خدا اعتقادی نداره اما به شکر گذار بودن اعتقاد داره و این خوبه.

خونه گرم بود

مست بودم و نمی دیدم دارم برای کی می خونم.

اما خوندم, صدام نرسید؟

 مستی هم دیگه دردی رو دوا نمی کنه 

اما خوبیش اینه که دردها رو سبک تر می کنه. لاقل واسه یه شب

خیلی وقت بود می خواستم براتون بخونم. سه سال بود.

خوندم. بالاخره خوندم

خاله

گوشی رو بعد از یه بار بوق زدن بر می داره.

می گم سلام خاله.

می گه سلام الهام جان.

(الهام خواهرزاده ی واقعیشه. مثل من الکی نیست...)

دلم می گیره و بقیه ی مکالمه اونجور که می خواستم پیش نمی ره...

.

.

.

خاله , عمو ... فکر کنم دیگه باید از این بازی دست بردارم و آدمها رو با اسم واقعی خودشون صدا کنم.

سخته برام دل کندن از صفاتی که یادگار کودکیمه.

بچه که بودیم همه ی آقاها عمو و همه ی خانوم ها خاله بودن...

کاش می شد هنوزم باشن

خب باید بدونید که خیلی آدم تلفنی ای نیستم.

زنگ تلفن هم( مخصوصا تلفن خونه) اکثرا باعث اضطرابم می شه. حالا چرا؟ واقعا نمی دونم!

بعدشم از اینکه یکی بی موقع زنگ بزنه مثلا صبح خیلی زود یا نصف شب عصبانی می شم.

حالا تصور کنید یه همچین آدمی که مواقع عادی به زور گوشی تلفن رو دست می گیره ,ورداره نصف شب به یه فامیل خیلی دور تو اون سر دنیا زنگ بزنه. 

البته اونقدرا هم بی فکر نیستم. ساعت ما نصف شب بود ,درست. اما از مامانم شنیده بودم که اونها یه چند ساعتی از ما عقب هستن. خب منم پیش خودم گفتم حتما بیدارن دیگه.نگو اختلاف ساعتمون فقط یه ساعت و خورده ایه!!!

الان حسابی شرمنده ام.

خب بعد اینکه دیدم چه گندی زدم باید سریع قطع می کردم که اون بیچاره ها بتونن دوباره بخوابن. واسه همین فرصت معذرت خواهی درست و حسابی هم نداشتم.

واسه همین الان خیلی وجدان درد دارم. در حدی که می خوام دوباره زنگ بزنم بگم فقط می خواستم از بابت اینکه بیدارتون کردم معذرت بخوام! درسته که باز بیدار می شن اما لاقل می فهمن که من چقدر شرمنده م!!!

پس من برم تا خوابشون سنگین نشده!

فعلا بای

دلم می خواد که یه گاو رو بغل کنم

یه گاو درسته ی واقعی