اگه معلم بشم تعطیلات زیادی خواهم داشت.  

.

شاملویی که کشیده م یک چشم بیشتر نداره. لبخندش نپخته و خامه و موهای سفیدش هنوز سفید نیست. باید کتاب شعرش رو باز هم دوره کنم. باید انقدر بخونمش تا بشناسمش. فقط اونوقته که می تونم نقاشی کنمش. 

.

دیدن پیر شدن مادر و پدرم ٬ پیرم می کنه. کی اتفاق افتاد؟

زمانی مادرم رو متهم می کردم که تو گذشته زندگی می کنه. می گفتم پس ماها چی؟  

اما الان نمی تونم کسانی رو که بدون وابستگی زندگی می کنن درک کنم. 

حالا خودم هم آرزو می کنم که کاش من هم متعلق به گذشته های مادرم بودم. کاش می شد به زیر زمین مادربزرگم برگردم٬ دوباره با صدای اون گربه از خواب بیدار بشم و گریه کنون به دنبال جوانی های مادرم بگردم.  

.

ما هرکدام تکرار دیگری هستیم. همه چیز تکرار می شه. تولد کودکی نوجوانی جوانی و باز تولدی دیگر...حسرت خوردن هم جزئی از زندگیه

.

ببین که چطور گذشته ای ارزشمند آینده ای ارزشمندتر رو پایمال می کنه. 

کی بشه که ما باز حسرت ها و حسرت ها بخوریم  

به حال آینده ای که  

گذشته شد.

نظرات 4 + ارسال نظر
مه..... شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:00

ما هرکدام تکرار دیگری هستیم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:10

زیاد نفهمیدم!
از تکرار شدن بیزارم..........سعی میکنم بش فکر نکنم که انرژی ساطع نشه......
ولی اگر کودک ام اون خوشی که من چشیدم رو بچشه....... حاضرم!

حنا سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:12

بالایی منم...
داستان اون زیر زمین رو نگفتی....هیچ نمیدونم چی میگی

یه بار ۶-۷ سالم بود. خونه ی عزیز تو زیر زمین خونه ی دایی اصغر بود. بعد از ظهر تابستون بود. من خوابیده بودم. یهو بیدار شدم دیدم تنهام. یه گربه ای هم از لای در اومده بود تو بالاسرم داشت میو میو می کرد. از تنهایی و گربه هه گریه م گرفت. پاشدم و مامانم رو خونه ی داییم پیدا کردم. کلی قربون صدقه م رفت تا آروم شدم.
نمی دونم چرا این تصویر هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شه...

مهتاب اعصاب مصاب ندار سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:45

حنا بدون گفتن داستان هم چیز گیج کننده ای نبودا
یه اتفاق بود که دوست داشت باز تکرار شه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد