عشق کار سختی است

آهنگ کولی رو گوگوش برای من خونده! 

به خودم می گم گاهی فقط با یه نفر آشنا می شیم که ازش چیزی یاد بگیریم یه درسی بهمون بده و همین. اما اعتقاد پیدا کردن به این حقیقت کمی سخته مخصوصا وقتی دوستش داری! 

اولش به چشم انداز آینده م شک داشتم. به چیزی که می دیدم. خودم رو: تنها. اما الان دیگه همه ی شک و تردید ها برطرف شده. ابر های توهم کنار رفته. آسمون حقیقت رو می بینم که چه بی رحمانه آبیه! 

همینه دیگه چه می شه کرد؟ دل به هر کس که سپردم دیدم راهش افسوس جدا از من بود  

دیگه هیچ تلاشی نمی کنم که این قصه پایانی داشته باشه...خسته ام از خیال بافی های هر شبم که لبخند به لبم می آورد و دلم رو گرم می کرد. می خوام بشم یکی مثل همه ی این آدمهای بی رویا. بی لبخند با یه دل سرد سرد

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 00:34

تلاش نکن که یه پایان برای قصه هات بسازی ، سعی کن برای قصه هات آغازی دلنشین بسازی . لبخند همیشگی را از لبانت دور نکن و دلت را همیشه گرم نگه دار تا دیگران هم یاد بگیرند لبخند را و گرمی بگیرند از دل های گرم .
در ضمن سس هم بزن !! :))))))))))

آغاز دلنشین رو همیشه هستم. والا من سعی می کنم که دلسنگ باشم اما هیچوقت موفق نمی شم و نیشم هم همیشه بازه!!!
ممنون محسن جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد