نوروز ۸۹ آمده

تصمیم گرفتم با محسن نامجو آشتی کنم! اون یارو لامصب انقدر ازش تعریف می کرد و انقدر به اصرار آهنگ هاشو به خورد من می داد که دیگه می خواستم بالا بیارم.واسه همین تا یه سال نمی تونستم نامجو گوش کنم! خلاصه امروز تصمیم گرفتم اون خاطره رو فراموش کنم. 

دیشب تو خواب به بابابزرگ دوستم که چند ساله فوت کرده یه عالمه نون دادیم. من و بابام بودیم. بهش نون بربری و شیرمال و فکر کنم باگت دادیم. اونم بهم گفت چه صدای قشنگی داری.منم همون موقع به خودم گفتم اینکه نشنیده من بخونم پس حتما صدای معمولی م رو می گه که خوشحالم کرد چون همیشه فکر می کردم صدای معمولیم خیلی زشته! تازه بغلشم کردم. نمی دونم چرا اما انگار یهو تبدیل شد به دایی بابام که خیلی پیره ولی خیلی مهربونه. مهربونی اون آقا تو خواب مثل دایی جون بود. خواب عجیبی بود. گاهی برای خودم زمزمه می کنم ولی راضی نیستم. صدام بدجوری گرفته. نمی دونم کی می شه که برم دنبالش. لامصب هرچی می خوام خودمو راضی کنم که برم آواز کلاسیک نمی شه. دلم خیلی می خواد سنتی بخونم. هیچوقت صدامو به اندازه ی لیلا خانم دوست نداشته م. وقتی به اون روزها فکر می کنم حیفم میاد. می گم بزار واسه وقتی که وسایلش مهیا بشه اونوقت سنتی کار کن. آهنگ های علیزاده رو که گوش می کنم اون دو تا خانم رو که به همراهش می خونن شنیدین؟ وای عاشق سبک خوندن و صداشونم. می گم کاش می شد منم یه روز به همراه ساز یک هنرمند بزرگ مثل علیزاده بخونم.خلاصه اینجا می نویسم تا یادم نره یه روزی دلم چی می خواسته!  

یه جور امیدواری اومده سراغم. یه بوهای خوبی میاد.نمی دونم خاصیت بهاره یا چیز دیگه ست؟ راستی مگه آدم از زندگی چی می خواد؟ به جز یه تیکه زمین سفت زیر پا (سقف خودش جور می شه)- یگانه یارم -دوستام -رضایت خانواده -هوای خوب -موسیقی- آرامش- کوه- درختهای سبز آشنا -نارنگی شیرین شمال- بادنجان جنوب- برنج ایرانی- شعر- یه لحظه وایسادن روی پل هوایی و خیره شدن به جاده- با هم خندیدن- با هم گریه کردن- با هم فیلم دیدن- با هم از یک قوری چای نوشیدن-خوشحال کردن یه آشنا یا حتی غریبه- بغل کردن بچه ای که مال خودت هم نیست- سیر نگاه کردن ویترین مغازه ها آروم و بی عجله- هدیه دادن و گاهی هم گرفتن- در آغوش کشیدن- بوسیدن- بوییدن-سفر کردن اما کوتاه- کتاب خوندن اما بسیار!- عکس دسته جمعی - عکس تکی باز هم دست جمعی-قدم زدن - کباب خوردن- آتش روشن کردن دم غروب- تو گرما عرق ریختن- تو سرما به خود لرزیدن - درد کشیدن و باز کشیدن و کشیدن.مگه نه؟  

نظرات 1 + ارسال نظر
مسلم شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 http://www.nazaratemardomi.com

تسلیم مطلق بفرمان

حضرت حق سبحان م الله آقا ابراهیم میرزایی

تنها راه نجات آدمیان است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد