آخرین نوشته، به همین سادگی

از بچگی از اینکه غروب های جمعه مهمونها می رفتن بدم میومد. باید پا می شدیم با دلتنگی که خاص همون موقع هاست ظرف ها رو جمع می کردیم و همه چیزو مرتب می کردیم. بعدش هم معمولا نمی شد کاری کرد و باید منتظرمی شدیم که شب بشه و بخوابیم! همیشه دلم می خواست غروب های جمعه تو خیابون باشم یا بهتر از اون تو ماشین در حال رانندگی. اینجوری کمتر دلم می گرفت.

مامانم که به دنیا اومده نزدیک های عید بوده. تا امسال تولدش رو اول اسفند می گرفتیم چون نمی دونستیم که چندمه ماهه و از طرفی هم نزدیک ترین ماه زمستون به عید اسفند بود. اما من تازگیها عقیده دارم مامانم متولد بهمنه. به خاطر خصوصیات اخلاقیش. خلاصه اینکه می خوام اگه قبول کنه با هم یه روز رو تو بهمن به عنوان روز تولدش انتخاب کنیم. تا ببینیم چی میشه. البته من هنوز اعتقاد کاملی به طالع بینی ماه ها ندارم ( مثلا این دو تا دختر خاله ی دوقولوی من. خیلییییییی با هم تفاوت دارن.هر دو هم در یه روز و یه ماه و یه سال به دنیا اومدن اما این همه با هم فرق دارن) ولی مطمئنم که مامانم متولد اسفند نیست!

دیشب که داشتم با خدا حرف می زدم و طبق معمول به غلط کردم افتاده بودم بهش گفتم که در عوض چیزایی که ازش می خوام، بش قول می دم که دیگه فحش ندم، غیبت نکنم و کسی رو مسخره نکنم. آخه این ها چیزایی هستن که من خودم خیلی بدم میاد ولی گاهی انجام میدم....سخته که آدم همش حواسش به خودش باشه ولی شدنیه. آخه وقتی که یه بلایی سرم میاد به خودم می گم که نتیجه ی کارای بدمه. ولی وقتی که می بینم بعضی آدم های بد با یه عالمه کارای بد هیچ بلایی سرشون نمیاد می گم نکنه اعتماد به نفس من خیلی پایینه که اینجوری فکر می کنم!

می خوام این وبلاگو ببندم. این تصمیمو چهارشنبه که اعصابم گه مرغی شده بود ویه پست پر از چرت و پرت (غیر قابل چاپ) نوشته بودم گرفتم. حالا می خوام عملیش کنم. شاید دیگه وبلاگ ننویسیم و شایدم یه وبلاگ دیگه واسه خودم باز کنم. باز موندم که این پنهان کاری نتیجه ی افسردگیمه یا عدم اعتماد به نفس؟! به هر حال تصمیمیه که گرفتم و می دونید که من یا یه حرفیو نمی زنم یا اگه زدم پاش وای میسم. پس اگه خوبی بدی از من و سیسکو و بر و بچ دیدین حلال کنین تا ما هم متقابلا حلال کنیم!

بدرود

نظرات 22 + ارسال نظر
مهتاب یکشنبه 9 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:40

(من یا یه حرفیو نمی زنم یا اگه زدم پاش وای میسم)!!!!!؟؟؟؟
کلا حوصلتو ندارم یه عالمه خشمگینانه برات نوشتم دیدم حوصله اونو هم ندارم !!
هر وقت حوصله کردم ......

حامد دوشنبه 10 دی‌ماه سال 1386 ساعت 00:07 http://www.hamed66.persianblog.ir

امیدوارم قولی که به خدا دادی از اون قولی نباشه که همیشه من بهش می دم. چون ... خودت می دونی که...
در ضمن وبلاگت یه آهنگ خیلی غمناک و دلگیر کم داره.
از همون آهنگهایی که آدم دم غروب می ذاره که حسابی حالش دیگه گرفته تر بشه...
در ضمن تصمیمت هم خیلی خوبه. من تشویقت می کنم که زود تر وبلاگت رو تعطیلش کنی...
می دونم با من لج می کنی واسه همین می گم تعطیلش کن...
در ضمن شماها می خواین یه نفر نازتون رو بکشه که من اصلا اینکاره نیستم. می خوای تعطیلش کنی خب بکن.

تی ری تی دوشنبه 10 دی‌ماه سال 1386 ساعت 18:49 http://mittoo.blogsky.com

سلام رهایی ... می گم یه چند روزی صبر کن شاید نظرت تغییر کرد و نخواستی ببندیش ... می دونی حیفه ... حداقل توش ننویس ولی نبندش بگذار باشه ... باشه؟ ...
در ضمن عجیبه برام ... من هیچوقت نه دروغی از تو شنیدم ... نه شنیدم غیبت کسی رو بکنی و نه اینکه کسی رو مسخره کنی ... خیلی دوست دارم ...

حنا دوشنبه 10 دی‌ماه سال 1386 ساعت 23:59 http://http://ssseeetttaaarrreee.blogfa.com/

روانی!!!! سلام! بابا حالت خوش نیست چی کاره این وبلاگه بدبخت مارد مرده داری؟!!ولش کن! بزار همین جور بمونه اصلا یوزرنیم و پسووردت رو بده من بنویسم..من هم خوب مینویسما...میتونم دو تا شو ساپورت کنم!
امشب خواستم بزنگم که یه مهمون امد من هم بدو بدو همه چی بردم گذاشتم تویه اتاق ..بعدش هم دیر رفت روم نشد بزنگم...
رها جان دلمان برات تنگیده...
کوشی؟ بیا کادو تولد ت رو بگیر

حنا پنج‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:05 http://http://ssseeetttaaarrreee.blogfa.com/

سلام. هنوز از خره شیطون پایین نیومدی؟!!

حمید یکشنبه 23 دی‌ماه سال 1386 ساعت 15:46 http://www.MySpace2.blogfa.com

هیچی نمی گم چون باحاله
لطف کن منو لینک کن

حمید

مهتاب سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 00:25 http://www.dotiraz1.blogfa.com

بسه دیگه لطفا بنویس من که می دونم پشیمونی !!!!
بابا نازتو می کشیم بنویس!!!
هی هی .ملوس خانوم بنویس!!
خب ننویس به من چه هر جور که راحتی اه!

مهتاب پنج‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1386 ساعت 15:06

منم بازی منم بازی
ما با لوسها ی ننر بازی نمی کنیم که تا یه چیزی میشه وبلاگشونو تعطیل می کن

مهتاب یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 17:07

خب
پس
دیگه
می خوای
شروع کنی
به
نوشتن
مبارکه

مهتاب چهارشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:26 http://www.dotiraz1.blogfa.com

یه دیونه این جاست که هر روز نه ولی یه روز درمیون می یاد ویه سری به این وبلاگ می زنه براش خیلی عزیزه
می یاد نوشته هاشو می خونه برای چندمین بار می دونه که نویسنده هم یه دیونه است که دیگه نمی نویسه ولی می یاد می خونه شاید که نوشت
می خونه چون این جز دوست داشتنی ترین وبلاگ هاست از نظر اون ولی..... همه خرند!!
یه چیزی بگم
وقتی سعید دیگه داستان ننوشت وقتی دیگه دیگه ننوشت بغض کردم حالم گرفته شد گفتم دیگه هیچ وبلاگی و نمی خونم نمی دونم چرا شاید چون نوشته هاشو خیلی دوست داشتم
ولی وقتی تو ننوشتی عصبانی شدم دلم می خواست می زدمت چون فکر کردم داشتن وبلاگ بدون تو بی معنیه ولی تو هم چنان انقدر دیونه ای که هیچی حالیت نیست من باید همه چیزو بهت بگم تا به فهمی البته اگه به فهمی!!!
ابله شاد باشی

مهتاب سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:01 http://www.dotiraz1.blogfa.com

سلام
وای چه متن زیبایی!
چه جالب!
ممنون که آپ کردی !
من هم همین طور !!!!
بازم آپ کردی خبرم کن

مهتاب یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:35 http://www.dotiraz1.blogfa.com

شنیدم رفتی که با سوژه های جدید بیایی و بهترو بیشتر آپ کنی؟!

مهتاب چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:39

دیشب تا صبح خوابتو دیدم دلم برات تنگ شده زود بیا خیلی خیلی ...

مهتاب یکشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 18:48

به چه سفر نامه ای نوشتی!

مهتاب پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 14:11

صدام کردی
صدام کردی
نگو.... نه !

مهتاب شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:27

آره منم موافقم جمعه ها واقعا دل گیره هر کارش کنی غمش خودشو نشون می ده !!

مهتاب چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 15:18 http://www.dotiraz1.blogfa.com

اینجا چه خبره؟
واقعا می گم اینجا یه جوری
چی شده به منم بگید جدی جدی می گم ها

مهتاب شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 23:44

عجب صاحب خونه بی ادبی خوب جواب سوالمو بدهX-(X-(X-(X-(X-(X-(X-(

ب_ه پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 15:47 http://www.bahman2008.blogfa.com

سلام


روز مادر و زن مبارک

ای دلیل قاطع هستی ... صفای عالم مستی . م

چه ترسم از درد بی درمانی ... که دارم چون تو درمانی . ا

چه باک از کفر و اهریمن ... تو در من نور ایمانی . د

عزیزترین همسفری در همه دقایقم . ر

گنج قفس میتونم باشم ...بیهم نفس میتونم باشم .....ولی بی تو نمیتونم باشم مادر

همه دنیا یه طرف... همه عشق ها یه طرف... اما عشق به مادر یه طرف

مهتاب سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:25

سلام
عزیز ترین ها
دلم واسه اون روزایی که این وبلاگ خاکستری رنگ وبلاگت بود تنگ شد دلم خیلی گرفت چقدر اون روزا دورن من یه جای دیگم تویه جای دیگه تا به اینجا برسیم چه روزو شبایی رو تجربه کردیم چقدر بعضی از روزاش قشنگ بودن وقتی بودی دردست رس ترین عزیزا بودی ولی
من که قدر دونستم چرا این قدر ازت دور شدم
پنج شنبه بیا خونمون
تورو خدا


وای یه لحظه نبودم تو این دنیا تا همکارم صدام کرد
رفته بود اون روزا
خوش باشی

تو دیوونه ای
از من خر الاغ هم دیوونه تری
می خوام پنج شنبه بیام خونتون
بشینیم روی مبل روبروی همدیگه زار بزنیم
می خوام همه ببینن اصلا بزار همه منو ببینن که دارم گریه می کنم
دیگه برام مهم نیست دیگه خجالت نمی کشم
چایی هم نمی خواد دم کنی
آب جوش بزار نسکافه می خوریم

مهتاب شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 13:09

من این وبلاگ را دوست می دارم زیرا عضوی از گذشته هامه

مهی سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:28

ا !! چرا خب نمی نویسی ؟؟؟؟؟
این همه بازدید کننده داری بازم ناز می کنی؟؟؟
ببین تولد چندمه؟ نگذشته که؟ هان؟
تو چرا نظر خصوصی ندای؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد