یه زمانی- نه چندان دور-
قدم زدن تو راهروی انباری ها
چه لذت بخش بود.
اما چه زود تموم شد
دوران لذت بخش قدم زدن تو راهروی انباری ها.
بعد طاهره
زمان برام معنای دیگه ای پیدا کرده.
گذر زمان ترسناک شده
وحشی شده
بی رحم شده.
زمان که میگذره
من از عزیزام دور می شم.
من نمی خوام تو زمان متوقف بشم و یا به عقب برگردم
ولی چیزی که آزارم میده اینه:
من با گذر زمان بزرگ تر نمی شم،
تنها تر می شم.
سلام
وبلاگ زیبایی دارید.
یه سری هم به ما بزنید.
سلام
خوشحال می شم به سایت ما بیایی
اگه نیومدی درست به خاطر این بود که تنها نبودی پس اینا چیه میگی ؟
باور کن بزرگتر هم می شی...
و برای فرار از تنهایی همیشه یه راهی هست...
سلام وب لاگ زیبایی داری..به ما هم سر بزن!!!
خوبی دیوونه؟ کوشی تو دختر؟ واست یه خواستگار توپ پیدا کردم!! پولدار!!! اهل!! حیفکه پیر نیست زیاد ...که بتونی بکشیش بری با یکی دیگه عروسی کنی !!حیف...
سلام حیف که وبلاگ ندارم وگرنه می گفتم یه سری به وبلاگم بزن