time

یه زمانی- نه چندان دور-

قدم زدن تو راهروی انباری ها

چه لذت بخش بود.

اما چه زود تموم شد

دوران لذت بخش قدم زدن تو راهروی انباری ها.

 

بعد طاهره

زمان برام معنای دیگه ای پیدا کرده.

گذر زمان ترسناک شده

وحشی شده

بی رحم شده.

زمان که میگذره

من از عزیزام دور می شم.

من نمی خوام تو زمان متوقف بشم و یا به عقب برگردم

ولی چیزی که آزارم میده اینه:

من با گذر زمان بزرگ تر نمی شم،

تنها تر می شم.

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 16 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 17:55 http://hasanazar.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبایی دارید.
یه سری هم به ما بزنید.

[ بدون نام ] جمعه 16 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 17:55 http://www.mi118.com/Register.aspx?Ref=32568

سلام
خوشحال می شم به سایت ما بیایی

مهتاب شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:38

اگه نیومدی درست به خاطر این بود که تنها نبودی پس اینا چیه میگی ؟

حامد یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 00:25 http://hamed66.persianblog.ir

باور کن بزرگتر هم می شی...
و برای فرار از تنهایی همیشه یه راهی هست...

حنا یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:02

سلام وب لاگ زیبایی داری..به ما هم سر بزن!!!
خوبی دیوونه؟ کوشی تو دختر؟ واست یه خواستگار توپ پیدا کردم!! پولدار!!! اهل!! حیفکه پیر نیست زیاد ...که بتونی بکشیش بری با یکی دیگه عروسی کنی !!حیف...

اراز سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 21:24

سلام حیف که وبلاگ ندارم وگرنه می گفتم یه سری به وبلاگم بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد