بر سرمای درون

همه ی لرزش دست و دل ام

از آن بود

که عشق

پناهی گردد،

پروازی نه

گریزگاهی گردد.

 

آی عشق آی عشق

چهره ی آبیت پیدا نیست.

 

و خنکای مرهمی

بر شعله ی زخمی

نه شور شعله

بر سرمای درون.

 

آی عشق آی عشق

چهره ی سرخت پیدا نیست.

 

غبار تیره ی تسکینی بر حضور وهن

و دنج رهایی بر گریز حضور،

سیاهی بر آرامش آبی

و سبزه ی برگچه بر ارغوان.

 

آی عشق آی عشق

رنگ آشنای چهره ات

پیدا نیست.

 

 

 

 

 احمد شاملو

نظرات 3 + ارسال نظر
امیر جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 23:59 http://amir64.blogsky.com

با سلام

آموزش مسائل جنسی و پیشگیری و ناباروری

موفق باشید

[ بدون نام ] شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 00:09 http://3aban.blogsky.com

سلام.

دیگه عشقی وجود نداره. دروغٍ !!

مهتاب سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 14:20

می دونم اوج احساسی بودن بودی که اینو نوشتی
ولی یه چیزی بگم ؟
می دونی چرا نه چهره آبی عشق پیدا بوده نه چهره سرخش ؟
چون عشق طرفدار تیم ملیه بعد از اونم طرفدار شیرین فراز کرمانشاهه
هی باقالا حدود سه ماه که باهم حرف نزدیم

ای ول. من خودمم طرفدار تیم ملیم!!!
آره ۳ ماهه. کی میای تهران پس؟...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد