Beautiful pictures are developed from negatives in a dark room. So, if you see darkness in your life be sure that god is making a beautiful picture for u.

 

 

 طاهره مریض تر شده.

سم از کار بیکار شده.

سع....

خودم هم که تو این برزخ.

دیگه چه چیزی می تونه انرژی آدمو به این خوبی صفر کنه؟!

 

امروز اومدم یه مسیر جدید رو برای برگشتن به خونه امتحان کنم. اولش که نزدیک بود گم بشم. بعدشم به معنای واقعی فرو رفتم تو Darkness .آخه برق محله رفته بود. اونم چه جای وحشتناکی.خلوت. همه چیز سیاه بود. منم که یه دختر تنها. واقعا ترسیده بودم اما چاره ای نبود. باید تا خونه می رفتم.... البته این مسیر رو تو روز یه بار رفته بودم. تنها هم نبودم. امشب می خواستم خاطره اون روز رو مرور کنم.{ البته از اون روز خاطره ای که مونده بود خیلی هم جالب نبود. من داشتم دنبال یه نفر تند تند راه می رفتم (تقریبا می دویدم) در صورتیکه خسته شده بودم و دلم می خواست لا اقل دستمو بگیره اما چیزی نگفتم (مثل همیشه). عجله داشتیم و با خودم گفتم الان وقت این حرفا نیست. ( هر چند الان عقیده دارم که آدم هیچ لحظه ای رو نباید از دست بده...)} خلاصه خاطره اون روز تثبیت که نشد هیچ، یه ترس مسخره هم قاطیش شد و گند زده شد بهش!!!

آره می گفتم حالم خوب نیس. سم گریه کرد برام. عاشق این احساسات پاکشم. عاشق این جور اشکایی که بی هیچ قیدی جاری می شه. هنری که خدا با وجود مونث بودنم به من عطا نکرده.  انقدر تحت تاثیر احساسش بودم که سر کلاس نزدیک بود از غصه بمیرم. (من وقتایی که دارم از غصه می میرم نمی تونم گریه کنم) ناراحت کننده ست. کارش رو از دست داده. اگه واسه خودم پیش بیاد در جا دق می کنم. خودم هم که حال و حوصله نداشتم، خلاصه اینکه خیلی غصه دار شدم.

 احساس می کنم زمان کم میارم. برا همین نمی خوام تیر تموم بشه. تابستونی که همیشه از اومدنش شاکی بودم نمی خوام تموم شه. عجیبه ولی این تیر انگار با بقیه فرق داره. حتی با تیر کنکورم هم فرق داره. نمی دونم چه فرقی فقط نمی خوام تموم شه. طاهره قرار بود بیاد ولی به خاطر اون مریضی لعنتی نمی تونه. کاش من می تونستم برم پیشش. کاش همه چی جور شده بود. کاش من الان ... داشتم. اگر تو بهار رفته بودم اونجا الان راحت مجوزی داشتم که می تونستم برم آلمان. همش فکر می کنم زمان رو از دست دادم. چی شد؟ چرا این کار رو نکردم؟ به خیلی چیزا بسته بود...

 خدایا با تحویل سال چی فرستادی برام؟؟؟ ناشکری نمی کنم ولی غمگینم. طاهره تقاص کدوم گناه رو داره پس می ده؟ فقط دلم می خواد اینو بدونم. به خاطر کدوم بی رحمی که کرده الان باید زجر بکشه؟... این سوال هم بی جواب می مونه. مثل اون چرایی که با رفتن برادرم تو ذهنم کاشته شده و هنوز جوابی نداره.

خدایا من عبادتت می کنم. من بهت ایمان دارم. می دونم که هیچوقت تنهام نذاشتی. همیشه باهامی، می دونم. اما حاضرم کمی رهام کنی و به طاهره برسی. خوبش کن. هر کاری بخوای می کنم. فقط مریضیشو خوب کن.

show me that beautiful picture...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
araz سه‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 21:29

hey you, don't tell me there's no hope at all

حنا گلی پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 http://ssseeetttaaarrreee.blogfa.com/

سلام رها جونم. من پشیمون ام!!! شاید نباید توی اون موقعیت گریه میکردم!!
الان خوبم. خدا بزرگه. کمک میکنه. رها جونم یه پیشنهاد..الان تصمیمی رو بگیر که هر زمانی که برگردی عقب بگی خوب کردم که این راهو انتخاب کردم.. و هیچ وقت پشیمون نشو..چونکه تو عاقلانه و بالغانه تصمیم خواهی گرفت.

گواش پنج‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:56

خوندم.

مهتاب چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:11

بابا دیگه آپ کن دلم گرفت
خدارو صد هزار مرتبه شکر که خودشون روحیشونو نمی بازن تو هم فقط دعا کن مطمئن باش انقدر گله که خدا واسش بهترینها رو می خواد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد