دلم گرفته...

همه چیز به هم ریخته. سال هشتاد و شیشه، سال جدیده ولی شروعش که خوب نیست. اصلا یه جورایی عجیب و غریبه. اتفاقات بدی، بی دلیل برای دوستام می افته. اتفاقات مسخره ای برای خودم.

از همون هفته ی اولش فهمیدم که باید سال مزخرفی باشه و این کم کم داره بهم ثابت می شه. یاد ندارم که تا به حال  اینقدر حواس پرت شده باشم. همه چیز رو جا به جا می کنم ولی یادم نمیاد کی و کجا. دچار وقفه های زمانی شده ام. امروز دیگه جدا برای خودم نگران شدم. یادم نمیومد که 5 ثانیه قبل چکار می کردم!

آدم ها چقدر زود پیر می شن. اگر یه کم مواظب خودمون نباشیم زودتر از موقع پیر می شیم.

جالبه،این همه تلاش من، این همه اضطراب و استرس که این روزا دارم برای نگه داشتن خودم تو روزهای خوش جوونیه. غافل از اینکه همین نگرانی ها و فکر و خیالاته که آدم رو فرسوده و خسته می کنه.

 همیشه حسرت روزای بچگیم رو می خورم . روزهای نو جوونیم. روزهایی که مجبور بودم بزرگتر از سنم فکر کنم، بزرگتر از سنم رفتار کنم. روزهایی که مجبور بودم بچگی رو کنار بگذارم و خانوم باشم. افسوس که نمی دونستم اون روزها دیگه بر نمی گرده....

حالام تمام دغدغه ی من اینه. حالا من می خوام جوونیم رو هر طور که خودم می خوام بگذرونم. آینده م رو با دستهای خودم بسازم. جایی که می خوام زندگی کنم. اما مادر من هیچوقت نخواست ما بچه هاش رو اونجور که بودیم بپذیره. همیشه ما رو اونجور که خودش دلش می خواست باشیم دیده و این خیلی بده.

بزرگترین فاجعه تو یه خونواده وقتی اتفاق می افته که پدر و مادر بچه هاشون رو نشناسن. و این فاجعه تو خونه ی ما اتفاق افتاد... بگذریم، گذشته ها گذشته ولی من نمی خوام که اون اتفاق دوباره و این بار به یک شکل دیگه برای من تکرار بشه.  چون می دونم و می بینم که مادرم، من رو هم نمی شناسه. همونجور که من اونو نمی شناسم. (تازه کم کم داشتم کشفش می کردم که سال جدید شد و همه چیز به هم ریخت....)

به هر حال من خیال ندارم تسلیم بشم. اگرهم  اشتباه می کنم می خوام خودم سرم به سنگ بخوره. می خوام اشتباهمو خودم ببینم و متوجه بشم. تنها در این صورته که دیگه تکرارش نمی کنم.

اینکه اینقدر به خودم و تصمیمم مطمئنم همش به خاطر همون روزهای بچگیست. من اینجوری بار اومدم. من رو اینجوری بزرگ کردن ولی حالا که عقلم می رسه، حالا که مثلا بزرگ شدم و به سن قانونی هم خیلی وقته رسیدم، می خوام ازش به نفع خودم استفاده کنم!  این ظاهر مطیع و بی اراده ای که همش" چشم" گفته حالا می خواد به دل خودش چشم بگه. اینو به همه ی کسایی که می گن بهت نمیاد ثابت می کنم. یادمه تا چند وقت پیش اگر می خواستم به یکی بگم نه، نمی تونم، نمیام، نمی شه، تا دم مرگ می رفتم و بر می گشتم. احساس می کردم که بزرگترین گناه دنیا رو دارم مرتکب می شم! اما حالا می فهمم چقدر اشتباه کردم.

 قصدم رنجوندن کسی نیست٬ اما مثل اینکه یادم رفته بوده که من هم حقی دارم. ( اینو دکتر روان شناسم بهم یادآوری کرد که ازش خیلی خیلی ممنونم)

آره من هم مثل همه ی آدم ها حقی دارم.

درست مثل بقیه....

 

نظرات 3 + ارسال نظر
رضا نقی زاده چهارشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 23:07 http://www.rezanaghizadeh.mg-blog.com

دوست عزیزازمطالب استفاده کردیم
بسیار سرسبز و خوشبخت باشید
ایام خوشتان را تبریک می گویم و به شما هدیه می دهم برای گرفتن هدیه تان به وبلاگ ما سر بزنید یا حداقل وبلاگ من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما برسد و بازدیدکنندگان شما گوچه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند
قدم سبزتان بروی تخم چشم ما
بسیار خوشحال می شوم که درباره موضوع وبلاگم فکر کنید و نتیجه تصمیم و نظر خود را از تمام موضوع آن به من بگوید پس رسما به حضورتان در وبلاگم دعوتتان می کنم
پیروز باشید به امید روزی که موضوع وبلاگ من باعث ایجاد همکاری دو جانبه وبلاگهایمان شود
www.rezanaghizadeh.mg-blog.com
naghizadeh.reza@gmail.com
رضا نقی زاده

یه اسم قشنگ مثل مهتاب پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:16 http://www.dotiraz.blogfa.com

ببین اولا که خودتی
دوم اینکه حیف یه فیلم جالب دیدم همچین شارژم(little mis sunshine)
سوم اینکه اگه بخوای می تونم وقتی میرم به گذشته تورو هم ببرم تا باهم بریم نترس شوخی کردم
چهارم اینکه من اصلا نمی دونم حقم چیه تا بخوام بگیرمش
پنجم اینکه نگران نباش حالم خوب می شه قول می دم

مخلصیم٬ ما قلت بکنیم به شما فحش بدیم!!!
هر جا بری بات میام٬ گذشته٬ آینده هرجا!
اعتراف کنم که منم نمی دونم حقم چیه٬ اما فعلا یه چیزایی رو گرفتم٬ فکر کنم حق هم جزو همونا باشه ؛)

[ بدون نام ] جمعه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 18:20 http://corbis.blogsky.com

صلام.!

همیشه نباید همه اشتباهات رو خود آدم تجربه کنه...
چون دیگه چیزی ازش باقی نمیمونه که از تجربیات و اشتباهات گذشته درس بگیره!...

با
با
ی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد