آخر سال است و کارمان مثل اکثر شرکت ها زیاد. هر دقیقه گزارشی می خواهند و هر لحظه پرونده ای. کار جوهر انسان است و همیشه برای من لذت بخش بوده اما اعتقاد دارم که مسائلی هست که نباید با کار یکی کرد. مثال اش را نمی توانم بزنم! به هر حال این بار این من بودم که در یک روال عادی و طبیعی دخالت کرده و آن را به نحوی هدایت کردم. این را بعد متوجه شدم که دیگر کار از کار گذشته بود. تجربه ای بود و خاطره ای شد اما کمی تلخ می شود وقتی در هر لحظه از کارت آن را احساس کنی. در ورق زدن پرونده ها، در صادر کردن حکم ها و حتی در دست خط مدیر بخش ...
از انسانهایی که به زندگی ما می آیند و می روند، تنهایی رد پایی می ماند که وزش باد زمان آن را کمرنگ و کم کم محو می کند. اما بعضی رد پاها مانند اثر" کفش" بر " سیمان خشک نشده" است. درست مثل وقتی که قسمتی از پیاده رو راتعمیر می کنند و دور آن حصاری- چیزی کشیده اند ولی تو برای خوشمزگی یا از سر کنجکاوی و گاهی نا آگاهانه پا بر آن می گذاری و می گذری. اما غافلی که آن رد پا تا سالیان دراز( اگر سیمانش خوب باشد تا ابد) بر کف آن پیاده روباقی می ماند. آری رد پای بعضیها این گونه است. باید تمام زندگیت را با بیل مکانیکی شخم بزنی تا دیگر اثری از آن بر جای نماند که این نیز کاریست نشدنی.
بعد از این مراقب باش که پا بر چه چیزی می گذاری! جنس سیمان دل من مرغوب است، جای هر دو پای تو روی آن به یادگار مانده
و
.
سلام رها جون. قشنگ مینویسی. بعضی وقتا خودمونو با یه گلدون اشتباه میگیریم. این یعنی روزمرگی... سر بزن به من. با تبادل لینک موافقم.
قربون دلت
و خوش به حالت که هنوز از دلت بوی دل میاد
از همین الان بگم که جا پای من نبوده می خواستم رد شم ولی کفشم نو بود ترسیدم
سلام
چه عجب آپ کردی ؟
بابا من گفتم اونهایی که [میان و میرن]٬
شما که موندگاری
از ازل تا ابد :)
سلام رهایی
ممنون از توضیح گواش
البته من فک میکردم اسم منطقه ای باشه ....