قسمتی از شعر ریشه در خاک٬ سروده فریدون مشیری:
...
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک از آلودگی پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم نمی دانم
امید روشنایی گرچه در این تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک
با دست تهی گل بر می افشانم
من اینجا آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم ...
می مانم
می مانم
حالا این بعضیا کیند ؟
خدا کنه اونای دیگه ام مثل تو تصمیم به موندن بگیرند
دیگه ملالی نیست جز دوری شما (مثلاْ خیلی لفظ قلمم!)
در خاک بمان ولی دلبسته نباش
دلبستگی زنجیری است به پای رهایی تو
پس رها باش و پرواز را تجربه کن
اما بمان با من
تنها تو بمان