پا شدم و شلوار پوشیدم
شلوار سفید پوشیدم. از دیدن پاهام یه جوری می شدم. دلم میخواست هی غیت مرادرب و تسوپ ماپ ور طخ یطخ منک.
برا همین شلوار پوشیدم.الان حالم بهتره. ریصقت نم تسین، ریصقت ماهاپ مه تسین،هب رطاخ هییاهنت، تقوچیه ردقنیا اهنت مدوبن...
همیشه اینجوری نیست که یه آدم فهمیده پیدا بشه که وقتی دلت گرفته و گریه می کنی، اشکاتو پاک کنه، بعدشم بره پی زندگیش. آدمها رو همینطوری هم می شه دوست داشت اما همیشه اینجوری نیست.
لااقل این آدم (اگر هم فقط همین یک بار باشه، اگر هم فقط مث یه خواب باشه) یه کمی آرومم کرد.
لااقل بعد از این اگه یه وقت دلم گرفت به این فکر می کنم که اون یه نفر هست، یه جایی( نه خیلی دور) داره زندگیشو می کنه .
لااقل دلم به این خوشه که یه نفر هست که همینجوری دوسش داشته باشم، بی قید و شرط و بدون هیچ نگرانی تا آخر عمر، تا ابد.
سلام
خوبه اون یه نفر هست اینم یه جور دل خوش کردنه بی هوده است اما کاش اون یه نفر کنارت بود..
داستانتون رو می خونم و بعد نظر می دم.
فعلا بای
خوندم.
ولی وبلاگتون را کامل خوندم. از سیر تا پیازشو!...
خدا رو شکر هنوز وبلاگت با منفی نداره.
داستان کفش دوزکتون رو خیلی دوست داشتم.
نگرشتون به زندگی بسیار زیباست.
و اما در مورد پاهاتون، به نظرم موقعی که به صورت زیباتون نگاه کنید اون پاها دیگه توی چشم نمی زنند.
تلاش کن که همه رو دوست داشته باشی و عشقت را نثا همه کن.
تا از همه طرف عشق باران شوی.
موفق باشی.
دوست دار و سر زننده وبلاگ و خودتون.
برای سرگرمی یک سر بزنید: http://img.ir/index