تشنمه. میشه لطفا یه لیوان آب به من بدین؟

 

به همه گفتم که چقدر کار دارم. همه می دونند. همه می گن:" اما تو که سرت خیلی شلوغه". آره، خودم بهشون گفتم. من وقت ندارم.

بهش می گم: من تا جوونم و نیرو دارم باید کار کنم. شاید بعد ها نشه و یا نخوام. می پرسه:  برای چی؟ پول جمع کنی که چی؟ آخرش چی؟

نمی دونم برای چی اما می دونم که اگه کار نکنم، اگه بی کار بمونم، از فکر و خیال سرم می ترکه.از فکر آینده، گذشته. ازخیالات آدم هایی که یه روزی اومدن تو زندگیم.(گاهی کابوس و گاهی خاطره) هی مواظب باش! طرف اگه پاشو گذاشت تو زندگیت به همین راحتی ها نمی ره. چنگ می زنه یه تیکه از روحت رو می کنه. تا وقتی باشه اونو تو مشتش نگه می داره و فشار می ده وقتی هم رفت که دیگه رفته. تو می مونی و جای اون زخم که هرازگاهی باید روش ضماد بمالی و یا با دردش بسازی.

 به همه گفتم، حتی دوستای نزدیکم، همه می دونن که چقدر کار دارم: نمی تونم بیام مهمونی" بابا پروژه مردمه"" میام میام این کارم که تموم بشه میام پیشت" اما بعدی میاد و بعدی وبعدی

و من نمی خوام برم. خاطرات روزهای خوب گذشته آزارم می ده . همه می گن یاد اون روزها به خیر اما دیگه چه فایده؟وقتی گذشتن و تو اونجور که باید ازشون لذت نبردی...

احساس می کنم که تو یه راه شلوغ و پر از دود تند تند قدم بر می دارم. می رم تا انتهاش و دوباره از همون راه برمیگردم. راهی که خودم برای خودم ساختم. همه جا پر از دوده، شلوغ، حتی شبهاش.

 من می ترسم٬ خیلی می ترسم....
نظرات 1 + ارسال نظر
تی ری تی جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:48

عزیزم- مطالب وب لاگت رو خوندم- خیلی خیلی خوب می نویسی- بی نهایت آدمو به دنیای دیگه ای می بری- اما واقعا از خوندشون همونقدر که خوشحال می شم و به خاطر نوشته هات لذت می برم اما ناراحت هم می شم- وب لاگت بر اساس تنهایی بنیان گذاشته شده- بر اساس خاطرات گذشته و تنهایی اکنون- در این رابطه کلی باهات حرف دارم که برات میل می زنم- می بوسمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد