دلم برایش تنگ می شود.

 ای کاش برای این دلتنگی های بی ثمر درمانی بود. یا لااقل برای سنگدلی دلیلی.

ای کاش می شد لبخندش را فراموش کنم. لحن صدایش را ای کاش میان نغمه های موسیقی گم می کردم.

چشمانش را شاید پشت تصویر مخدوش آن روزهای لعنتی از یاد ببرم، نگاهش را چه کنم؟

آن رفاقت ناب دست نیافتنی را...

چگونه کشش خون را انکار کنم؟ او هنوز برادر من است...
نظرات 1 + ارسال نظر
وصال سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 21:27 http://gonjishk.blogsky.com

سلام
جالب بود
به منم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد